محمّد علیکرمی
تولّد و تحصیلات
در سال 1317 در روستایی به نام «حصار کوچک» واقع در جنوب شرقی ورامین و در خانهی ساده و محقّر سیّداصغر زوارهای پسری به دنیا آمد که نامش را رضا گذاشتند. سیّدابوالقاسم طباطبایی پدربزرگ این نوزاد از منطقهی زواره به ورامین کوچ کرده بود به همین دلیل هنگام صدور شناسنامه در زمان پهلوی اول، نام فامیل او زوارهای ثبت شد. سیّداصغر که پیشهاش مانند بسیاری از مردم آن سامان کشاورزی و همسرش خانه دار بود، زندگی سطح پایینی داشت اما در عین حال بسیار مذهبی و مقید به رعایت آداب و رسوم شرعی بود. خانوادهی پرجمعیت زوارهای شامل چهار برادر و سه خواهر میشد.
تحصیلات ابتدایی در آن سالها و در آن نقاط که بسیار محروم بودند بسی دشوار مینمود به طوری که کودک 6 – 7 ساله بایستی مسیر طولانی را برای نیل به این هدف هر روز طی میکرد و در این میان با مخاطرات فراوانی روبرو میشد. مرحوم سیّدرضا زوارهای در مورد چند و چون و سختیهای گذران تحصیلات در زادگاهش چنین یاد میکند:«تحصیلات ابتدایی ام را در خاوهی ورامین(روستایی از توابع ری در غرب ورامین) گذراندم. آن موقع از هر بیست یا سی روستا، یکی دبستان داشت. ما هر روز صبح از ده خودمان تا خاوهی ورامین میرفتیم تا به مدرسه برسیم... آن زمان مردم چندان توجهی به تحصیل نداشتند. برای مثال از ده ما که شاید صد تا صد و پنجاه خانوار جمعیت داشت، شاید پنج تا شش نفر بچههایشان را به مدرسه میفرستادند. تحصیلات ابتداییام را با همه سختیهایش به پایان رساندم. اما بعد از کسب مدرک ششم ابتدایی تا یک سال امکان رفتن به دبیرستان را نداشتم. چون تحصیل در دبیرستان فقط در تهران امکانپذیر بود و آن هم هر ماه حدود صد تومان خرج برمیداشت و برای پدر من تأمین این مقدار پول میسّر نبود و با اینکه در میان دانش آموزان دبستانهای ورامین ممتاز شده بودم، به اجبار تا یک سال از تحصیل محروم ماندم. در این مدت در ده کنار پدرم کار میکردم تا سال بعد که در پیشوای ورامین دبیرستانی تأسیس شد و ما اولین دانش آموزان آن بودیم. مسیر خانه تا مدرسه را که حدود شانزده کیلومتر بود، هر روز با دوچرخهی دست چندمی که برایم تهیه کرده بودند، طی میکردم. روزهای زمستان هم که امکان رفت و آمد وجود نداشت در خانهی کسی و با هزینهی خودم اقامت میکردم.» [1]
بعد از اتمام تحصیلات دبیرستان وی در سال 1333 وارد دانشسرای کشاورزی ورامین شده و دو سال بعد نیز به عنوان معلم به استخدام وزارت فرهنگ درمیآید.
دوران دبیرستان مرحوم زوارهای همزمان با دوران صدارت دکتر مصدق و جریانات نهضت ملی ایران بود. خاطرهی وی از آن ایام در حالیکه از میدان بهارستان محل تجمعات سیاسی آن دوران عبور میکرده، بسیار جالب و در عین حال تأمل برانگیز است:«روزی از میدان بهارستان به طرف خیابان سرچشمه میرفتیم. به مردی برخوردیم که سطلهای بزرگی با خود حمل میکرد و پیدا بود که حرفهاش کشیدن آبِ حوض خانههای مردم است. مرد راه میرفت و با لهجهی ترکی و با صدای بلند فریاد میزد: «زنده باد، مرده باد، زنده باد، مرده باد» عدهای کنجکاو شدند و دورش را گرفتند که عموجان چه کسی زنده باد و چه کسی مرده باد؟ مرد که فارسی را به دشواری میدانست گفت: «نمیدانم. صبح در [خیابان] سرچشمه آبِ حوض میکشیدم، یک نفر آمد، پنج تومان به من پول داد و گفت سمت بهارستان که میروی، بگو فلانی زنده باد، فلانی مرده باد. حالا اسم آنها را که باید میگفتم از یاد بردهام، لذا زنده باد، مرده بادش را سر میدهم که پولم حلال شود!»[2]
ورود به مبارزات و دانشگاه تهران
سیّدرضا زوارهای از مهرماه 1341 در مدارس نازی آباد و جوادیهی تهران به عنوان معلم شروع به کار کرد. با شروع نهضت حضرت امام خمینی(ره) در سال 1342 در بازار تهران به همراه برخی از دوستانش مبادرت به پخش اعلامیه نموده و از همین رو چندین بار از سوی مأموران مورد ضرب و شتم قرار گرفت. علاوه بر آن در مدرسه نیز در همین زمینه جلسات و صحبتهایی با سایر معلمان داشت. این موضوع دردسرهایی برای او از سوی ساواک به همراه داشت. وی در این مورد میگوید: «یک بار در پاسخ به یکی از مقالات چاپ شده در مجلهی تهرانمصور که سعی کرده بود جامعهی ایران را در رفاه و آسایش نشان دهد، نامهای اعتراضآمیز نوشتم. مضمون نامه چنین بود: «آیا کسی هست که نداند در جریان پیدایش تحولات در دنیا و آثاری که روی جهان سوم گذاشته، استعمار در پی چه مطامعی بوده است؟ استعماری که در ترکیه آتاتورک را به روی کار آورد تا فرهنگ ملتها را از آنها بگیرد. چه کسی است که نداند تا پیش از کودتای 28 مرداد سعی می کردند با ارعاب و فشار، معتقدات مردم را سست کنند... ترتیب دادن اردوهای مشترک برای دختر و پسر و اختلاط آنها در دانشگاه و سایر اماکن...اینها خواست ملت ایران نیست، چرا به پای ملت میگذارید؟» کمی بعد از نگارش نامهی فوق، ساواک تهران مرا خواست. در آنجا حسینزاده نامی که همهی گرفتار شدگان به ساواک او را میشناختند، شروع به سؤال و جواب از من کرد. اینکه شرایط زندگیات چطور است؟ چه میکنی؟ و از این قبیل حرفها. بعد پیشنهاد کرد شما که مخالف ما هستی، حکومت را مستبد میدانی و حاضری به خاطر ملت هر نوع مشکلی را تحمل کنی، بیا و از این پس هر جا مشکل یا نابسامانی دیدی گزارشش را به ما بده و راهحلش را هم برای ما بنویس تا از این طریق به مردم کمک کنی. اما من پاسخ دادم، شما بهترین کارشناسان دانشگاهی را در اختیار دارید، چطور ممکن است به گزارشهای یک معلم ساده احتیاج داشته باشید و به این ترتیب از زیر بار همکاری با ساواک شانه خالی کردم.»[3]
زوارهای در سال 1345 در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران پذیرفته شده و همزمان با تحصیل در دانشگاه به تدریس در دبیرستان نیز ادامه میدهد. در جریان جشن تاجگذاری شاه در آبان 1346 برای اولین بار دستگیر و به مدت دو روز در زندان قزل قلعه نگه داشته میشود. بعداً مشخص میشود که برای احتیاط و حسن اجرای جشن، همهی افرادی را که به آنها شک داشتهاند دستگیر و بازداشت کردهاند تا احیاناً مشکل و خللی در مراسم ایجاد نکنند. حدود سه ماه بعد در اسفند همان سال مجدداً دستگیر و ابتدا به عشرتآباد و آنگاه به زندان قزل قلعه منتقل میشود و تحت شکنجههای بسیار قرار میگیرد. این بازداداشت چهار ماه طول کشید. پس از آزادی در سال 1347 از سوی دانشگاه به همراه چند دانشجوی دیگر به مدت دو سال از تحصیل محروم میشود. نهایتاً و با گذر از مشکلات فراوان در سال 1350 موفق به اخذ لیسانس میشود. وی پس از فارغالتحصیلی و در سال 1352 از معلمی استعفا داده و به وکالت در دادگستری می پردازد که تا سال 1357 ادامه پیدا میکند.
در سالهای میانی دهه 50 به همراه جمعی از حقوقدانان و به هدف اصلاحات در دادگستری و رسیدگی به حقوق مردم و نیز موضعگیری در قبال مسائل سیاسی اقدام به تشکیل جمعیت حقوقدانان کردند. این جمعیت در حالی تشکیل گردید که علاوه بر حضور حقوقدانان مذهبی در آن ملیگرایان و چپیها نیز در آن عضویت داشتند. به عنوان نمونه بنیانگذران این جمعیت از یک طرف متین دفتری و عبدالکریم لاهیجی و از طرف دیگر سیدرضا زوارهای و آیتالله سیدمحمد خامنهای بودند. زوارهای که به همراه آیتالله خامنهای در شورای اجرایی این جمعیت فعالیت میکرد، در شورای مرکزی آن نیز عضویت داشت.
مرحوم زوارهای در سالهای 57 و 56 به همکاران حقوقدان خود پیشنهاد میدهد که فضایی فراهم کنند تا هر مبارز سیاسی در بند رژیم که در حال محاکمه است سه وکیل به طور رایگان در اختیارش قرار گیرد. وکلای انقلابی نیز از این موقعیت کمال استفاده را برده و در کنار دفاع حقوقی از مبارزان به تخطئهی و انتقاد از رژیم پرداختند. اقدامی که در کنار مبارزهی ملت ایران مسیر سقوط نظام شاهنشاهی را بیش از پیش تسهیل نمود.
پیشنویس قانون اساسی
در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب حضرت امام(ره) در فرانسه به دکتر حسن حبیبی مأموریت تدوین پیش نویس قانون اساسی را محول می کنند. دکتر حبیبی نیز در همان فرانسه دست به کار شده و نسخهای را بدین منظور تهیه و همراه امام در 12 بهمن به ایران میآورد.
در همان روزهای بحبوحه انقلاب، عدهای از حقوقدانان داخل نیز بنابر قولی با هماهنگی و بنابر اقوال دیگری بدون هماهنگی با بزرگان انقلاب طی جلساتی دست به تدوین پیش نویس قانون اساسی می زنند. افرادی همچون، دکتر ناصر کاتوزیان، فتح الله بنی صدر، عبدالکریم لاهیجی، ناصر میناچی، احمد صدر حاج سیدجوادی، سیدرضا زوارهای، آیتالله سیّدمحمد خامنهای و دیگرانی به تناوب در این جلسات شرکت کردهاند. آقای زوارهای از آن جلسات اینگونه روایت می کند: «بعد از تشریف فرمایی امام به وطن، روزی آقای احمد صدر حاج سیدجوادی که از سران نهضت[آزادی] بود، به من تلفن کرد که می خواهیم قانون اساسی بنویسیم و به همین منظور در منزل من، جلسه ای با حضور برخی اشخاص، از جمله آقای سیدمحمد خامنه ای تشکیل شد. از آقای صدر سؤال کردم چه کسانی قرار است قانون بنویسند. ایشان هم چند نفر را نام برد. اما اسامی متعلق به اعضای حزب توده بودند که اعتقادی به اسلام نداشتند. همچنین بعضی از قضات دادگستری که اگر نمی شد بگوییم فدایی شاه و ساواکی هستند اما با انقلاب و حکومت اسلامی هم کاری نداشتند و راه خودشان را میرفتند. بعد از مشورتی که با آقای سیّدمحمد خامنهای داشتم، قرار شد پیش از شروع جلسه، با آقای صدر صحبتی بکنم. ولی آن روزها همهی ما به شدت مشغول بودیم و فرصتی برای صحبت پیدا نمیشد. سرانجام روز جلسه به منزل ایشان رفتیم. مرحوم طالقانی و بازرگان هم بودند و در اتاقی دیگر مصاحبه داشتند. ما با آقای صدر صحبت کردیم که آقا این چه وضعی است. اینها اعتقاد به اسلام ندارند، چطور می خواهند برای حکومت اسلامی قانون بنویسند. در پایان تصمیم گرفته شد که در آن جلسه بحث های مقدماتی مطرح شود، اما آقای صدر تدوین قانون را به جلسات بعدی موکول کرد... در جلسات بعدی آقای لنگرودی، آقای دکتر کاتوزیان، آقای صدر، آقای خامنهای و بنده حضور داشتیم. بعدها آقای میناچی هم در جمع ما وارد شد. آقای کاتوزیان مرد فاضلی بود، اما دربارهی اینکه قانون اساسی از ارزشهای اسلامی الهام گرفته باشد، حساسیت چندانی نداشت. اما جعفری لنگرودی به این مسئله توجه داشت. برای سیداحمد صدر هم فرق نمیکرد.
جلسات در حسینیهی ارشاد برگزار میگردید. پس از گذشت چند جلسه، 27 اصل قانون اساسی را تهیه کردیم. در یکی از جلسات، آقای صدر گفت: «امام نظرشان این است که دکتر حبیبی هم حضور داشته باشند.»... در جلسهای که قرار بود در آن تصمیم گیری نهایی انجام بگیرد، مصادف با روزی که از ساعت چهار بعدازظهر حکومت نظامی اعلام شد. من با آقای میناچی تماس گرفتم که دیگر نمیتوانیم بیرون بیاییم. اما امام همان روز دستور شکستن حکومت نظامی را داد. قضیه به نیروی هوایی کشید و به فاصلهی یک روز بعد در بیست و دوم بهمن 1357 انقلاب پیروز شد. پس از انقلاب دیگر فرصتی نداشتیم تا دور هم جمع شویم و کار را ادامه دهیم. گرفتاریهای مختلفی پیش آمد که ما را به خودش مشغول میکرد. اما ناگهان روزی دیدم روزنامهها خبر تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی را اعلام کردند...انتشار این قانون اعتراضات وسیعی را در روزنامهها، سخنرانیها و میان مردم در پی داشت. شخص امام نیز از مطالعهی آن ابراز ناخشنودی میکردند. در پی این مخالفتها بحث مجلس خبرگان پیش آمد که بر اصول قانون اساسی نظارت داشته باشند تا مغایر با اسلام نباشد.» [4]
پس از انقلاب
از دادستانی تا نمایندگی مجلس
مرحوم زوارهای در روزهای اول انقلاب بنا به پیشنهاد دولت موقت دست به کار تدوین و تنظیم آییننامه دادگاه انقلاب میشود. پس از آن نیز از سوی امام به عنوان اولین دادستان انقلاب برگزیده میشود. از اولین افرادی که توسط در زمان دادستانی وی محاکمه شدند میتوان به فرمانده لشگر قزوین، فرمانده هنگ قزوین، رئیس ساواک کرمانشاه و فرمانده نیروی هوایی اشاره کرد. پس از مدتی نیز دادسرا به زندان قصر انتقال پیدا میکند. مرحوم آیتالله آذری قمی، مرحوم آیتالله محمدی گیلانی و شهید آیتالله قدوسی از جمله علمایی بودند که به عنوان قاضی منصوب امام با آقای زوارهای همکاری کردند. مرحوم زوارهای در خاطراتش بیان میکند که هویدا برای رهایی از زندان و حکم اعدام به وی پیشنهاد رشوه داده است. [5] وی بعد از چندی و ظاهراً با فشار اعضای نهضت آزادی ناگزیر به استعفا از دادستانی شد.
مرحوم زواره ای در اواخر سال 1359 عهده دار معاونت مالی و اداری وزارت کشور در زمان تصدی آیتالله مهدوی کنی میشود. پس از چندی نیز بنا بر ملاحظاتی و پس از استعفای مهندس توسلی، حدود دو ماه و همزمان با معاونت وزارت کشور مسئولیت شهرداری تهران را بر عهده میگیرد. همچنین در تابستان 1360 و چندی قبل از شهادت رجایی و باهنر از وزارت کشور هم استعفا میدهد.
وی چندی نیز بنا بر وظیفهی محول شده، تحقیقاتی دربارهی پروندهی انفجار نخستوزیری انجام میدهد اما به دلیل فشارهای وارده به سرانجام نمیرسد. تحلیل ایشان در مورد پروندهی انفجار نخستوزیری قابل تأمل است: «...کشمیری عضو سیا بود. نخستوزیری را هم سیا منفجر کرد، اما به این راحتی حاضر نبود کشمیری را قربانی کشتن رجایی کند. رجایی در رفت و آمدهایش گاهی روی ترک موتور این و آن سوار میشد. میتوانستند به راحتی او را بزنند. اینکه منافقین بمبگذاری را به خودشان نسبت دادند، پوششی برای کشمیری بود. حالا او رفته است اما شما بدانید آمریکا در درون دولت، فردی به مراتب قویتر از کشمیری دارد. در غیر این صورت کشمیری را قربانی این کار نمیکرد. بلکه سعی میکرد او را در دستگاه نگاه دارد. پس آدمی به مراتب قویتر دارد که ممکن است آقایان بیست سال دیگر متوجه شوند. زمانی این حرف را در حضور آقای مسیح مهاجری گفتم، ایشان ناراحت شد و گفت: «چرا به دیگران چنین نسبتهایی میدهی.» گفتم: من با کسی کاری ندارم. فقط نظر خود را میگویم.» [6]
وی در مهرماه 1360 در انتخابات سومین دورهی ریاست جمهوری به همراه آیتالله سیدعلی خامنهای، سیداکبر پرورش، حسن غفوریفرد و حبیبالله عسگراولادی کاندیدا میشود ولی در برنامهی تبلیغاتی تلویزیونی خود اعلام میکند که به آیتالله خامنهای رأی خواهد داد. جالب آنکه مرحوم زوارهای همزمان در انتخابات میان دورهای اولین دوره مجلس شورای اسلامی هم شرکت کرده و از سوی مردم تهران برگزیده میشود. این اتفاق در سال 1363 و در دومین دوره مجلس نیز تکرار شده و وی مجدداً به عنوان نماینده مردم تهران راهی مجلس شورای اسلامی میشود.
ماجرای 99 نفر
بعد از انتخاب مجدد حضرت آیتالله خامنهای به عنوان رئیسجمهور در سال 1364، ایشان تمایلی نداشت که برای بار دوم میرحسین موسوی را به عنوان نخستوزیر به مجلس معرفی کند. اما با فشار اکثریت مجلس دوم که هوادار دولت بودند و نامهنگاری برخی از همین طیف به امام(ره) مبنی بر لزوم حضور مجدد موسوی در قامت نخستوزیر، آیتالله خامنهای با توصیهی امام(ره)، موسوی را دومرتبه به مجلس معرفی کرد. در این میان اقلیت مجلس که شامل 99 نفر میشدند به وی رأی منفی دادند که بازتابهای فراوانی داشت. از جمله اینکه به شدت از سوی حامیان دولت به ضدّیت با ولایت فقیه متهم میشدند. مرحوم زوارهای از جملهی این 99 نفر بود که از مخالفان جدی موسوی به حساب میآمد و حتی نقل قولی از وی در مورد توصیهی امام(ره) نقل شد که جنجال بسیاری به پا کرد. آن مرحوم در نقل خاطرات مربوط به این مقطع تاریخی میگوید: «هنگامی که دوران چهار سالهی ریاستجمهوری تمام شد، مقام رهبری حاضر نبود برای بار دوم شرکت کند. البته ایشان بار اول هم رضایت نداشت. وقتی آقای هاشمی این قضیه را نزد امام مطرح کرد، امام فرمود: «نخیر، تکلیف است و واجب است.» ایشان هم میفرمایند: «من اگر بیایم، آقای موسوی را معرفی نخواهم کرد.» امام هم میفرماید: «هرکسی را شما معرفی کنید و مجلس رأی بدهد، من او هم او را تأیید میکنم.» از طرفی هم عدهای از چپیها که امروز اسم خودشان را اصلاحطلب گذاشتهاند، برای ابقای آقای موسوی تلاش میکردند. نامهای هم به حضور امام فرستادند، اما ایشان در حاشیه، جملاتی نشان از عدم رضایت از او نوشته و تأکید هم کرده بود که مجلس به تکلیف خود عمل کند. به همین خاطر، وقتی آقای موسوی معرفی شد، 99 نفر به او رأی منفی دادند. این رویداد به ابزاری برای سرکوب مخالفان تبدیل شد و چون رأیها مخفی بود، به هر کسی که با او مخالفت داشتند و یا از قیافهی او خوششان نمیآمد، نسبت میدادند. در حالی که خودشان هم میدانستند، نمایندگانی که به موسوی رأی مخالف دادهاند، غرض شخصی نداشتند، بلکه عملکرد او را به نفع نظام نمیدانستند...خاطرم هست بچههای حزب[جمهوریاسلامی] در جلسهای در ریاستجمهوری فعلی شرکت داشتند. مقام معظم رهبری هم بود. در طول جلسه، مرتب نسبت به 99 نفر هجمه و هتّاکی میشد. رادیو و تلویزیون هم در اختیار آنها بود. اما آیتالله خامنهای گفت: «آنها 99 نفر نیستند. 100 نفرند. چون خود من هم جزء آنها هستم.» [7]
روزنامهی رسالت
آقای زوارهای در مورد تأسیس روزنامهی رسالت در سال 1366 میگوید:«دور دوم مجلس بود. روزنامهها گاه و بیگاه مسائلی را مطرح میکردند که خلاف واقع بود. بعضی از برادران، من جمله آقای عسگراولادی هم از این برخوردها مینالیدند. من آن زمان پیشنهاد دادم روزنامهای ترتیب دهیم تا مردم را در جریان حقایق قرار دهد. در این صورت راه برای این همه تاخت و تاز باز نمیماند. ولی آنها خیلی توجه نکردند. روزی به اتفاق مرحوم آذری قمی در مجلس نشسته بودیم. بحث دربارهی حملاتی بود که بی دلیل به اشخاص میشد و دروغهایی که نسبت میدادند. در همان جا به آقای آذری گفتم:«ببینید آنها از چه حربهای استفاده میکنند؟ از تبلیغات. اگر این طرف هم روزنامهای دایر کند، جواب آنها را خواهد داد.» ایشان کمی فکر کرد و گفت: «بنابراین، من به عنوان نمایندهی مجلس که در هیئت نظارت بر مطبوعات هستم، این تقاضا را مطرح میکنم.» همین کار را هم انجام دادند و مورد موافقت قرار گرفت. سپس از ما هم به عنوان هیئت امنای رسالت، برای همکاری دعوت شد. برای مدتی هم مقالات مختلف و متعددی در روزنامه مینوشتم.»[8]
دژ تسخیر نشده
بعد از انتصاب آیتالله محمّد یزدی به ریاست قوه قضائیه در سال 1368، ایشان آقای زوارهای را به ریاست سازمان ثبت اسناد و املاک کشور منصوب کردند. وی داستان ورودش به سازمان ثبت اسناد را اینگونه روایت میکند:« شبی از شبهای آبان 1368، آقای ناطق به من تلفن کرد و پرسید: « آقای یزدی با شما تماس نگرفتهاند؟» گفتم: «نه». گفت: « برای شما پیشنهادی دادند که بهتر است بپذیرید؛ پیشنهاد مسئولیت در ادارهی ثبت.» خیلی یکه خوردم. سازمان ثبت، دژ تسخیر نشدهی جمهوری اسلامی بود و تنها جایی که به رغم گذشت چندین سال از انقلاب، هنوز اوضاع آن سامان نداشت. آقای یزدی هم به دلیل این که احتمال میداد این کار را نپذیرم، آقای ناطق را واسطه قرار داده بود. چون پیشتر من پیشنهاد آقای هاشمی را در ارتباط با سازمان غله نپذیرفته بودم. اما این بار شرایط تفاوت داشت و من برای اینکه فردا ما را ضدولایت فقیه نخوانند، در دفتر آقای یزدی حاضر شدم...آیتالله یزدی همهی شرایط[من] را پذیرفت. قرار شد چند روز بعد به اتفاق ایشان برای مراسم معارفه به سازمان برویم.» [9]
شورای نگهبان
مرحوم سیّدرضا زوارهای دو بار به عنوان حقوقدان به عضویت شورای نگهبان درآمد.
بار اول در 26 تیرماه 1374 از سوی آیتالله یزدی به مجلس معرفی و به عنوان حقوقدان شورای نگهبان برگزیده شد. وی در فروردین 1376 و به جهت شرکت در هفتمین دورهی انتخابات ریاست جمهوری از شورای نگهبان استعفا داد و در این انتخابات با آقایان سیّدمحمد خاتمی، علی اکبر ناطق نوری و محمد محمدی ری شهری به رقابت پرداخت که توفیقی کسب نکرد و حائز رتبهی سوم شد.
سال بعد در تیرماه 1377 مجدداً از سوی آیتالله محمد یزدی رئیس وقت قوه قضائیه جهت عضویت در شورای نگهبان به مجلس معرفی شد که اینبار هم مورد اعتماد نمایندگان قرار گرفت و تا 25 تیرماه 1383 به عنوان حقوقدان شورای نگهبان مشغول خدمت شد. همچنین علاوه بر آن از تیرماه 1380 تا تیرماه 1383 به عنوان قائم مقام دبیر شورای نگهبان نیز فعالیت کرد.
مرحوم زوارهای در باب شورای نگهبان و اهمیت آن معتقد است: «در شورای نگهبان گاهی بحثهایی با بزرگان داشتیم. دربارهی اینکه تصمیمات اخذ شده باید به اطلاع مردم برسد. به خصوص زمانی که میخواهند جوسازی سیاسی را شروع کنند... شورای نگهبان باید صلاحیت افراد را تأیید کند و همین باعث میشود تا لایقترین و صادقترین آدمها بنابر مصالح ملی، رشد کنند و بالا بیایند. در این میان طبیعی است کسی که از قبل لباس صدارت یا ریاست جمهوری برای خود دوخته، دل خوشی از شورای نگهبان نخواهد داشت. اما اگر روزی شورای نگهبان از میان برداشته شود، مشکلات گذشته تکرار خواهد شد.» [10]
پایان
آقای سیّدرضا زوارهای در حالی که مشغول سرکشی به زادگاه خود و نیز تازه کردن دید و بازدید با آشنایان و خویشان در روستای حصار کوچک ورامین بود، به ناگاه در تاریخ چهارم شهریور سال 1384 دچار حملهی قلبی شده و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
در پی درگذشت ایشان مقام معظم رهبری در پیامی آوردند: « درگذشت تأثرانگیز مرحوم مغفور آقای سیّدرضا زوارهای را به خانواده محترم و همسر و فرزندان داغدار ایشان تسلیت میگویم. ایشان از یاران دیرین انقلاب بود و سالهای طولانی از عمر خود را در خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی در سنگرهای مختلف گذرانید و در مسوولیتهای مختلف ادای وظیفه کرد. خداوند متعال ایشان را مشمول غفران و رضوان خود قرار داده و خصوصاً در این ایام و لیالی مبارک رحمت واسعه خود را شامل حال ایشان گردانیده و به اصحاب مصیبت و به بازماندگان ایشان صبر و اجر وافر عنایت فرماید.» [11]
...................................................................
منابع:
1- خاطرات مرحوم سیّدرضا زوارهای، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، بهار 1390، ص 21 -20
2- همان، ص 24
3- همان، ص37- 36
4- همان، ص153 تا 151
5- همان، ص 96- 97
6- همان، ص 200-199
7- همان، ص 221-219
8- همان، ص238-237
9- همان، ص 244-243
10- همان، ص365
11- http://farsi.khamenei.ir/message-content?id=181