چهارشنبه، نیمه رمضان المبارک، سالروز میلاد دومین امام ما شیعیان است؛ امام بزرگواری که مظهر عقل و تدبیر، و آموزگار شجاعت و شمشیر است. او، گرچه همچون برادرش، پیشوای معصوم امت و حجت بالغه الهی است، اما هنوز هم چهره ای ناشناخته دارد. چراییِ تفاوت رفتار این دو فرزند رسول خدا در برابر دشمن واحد یکی از پرسش های رایج در تاریخ است؛ غافل از اینکه این دشمن واحد در آن دو برهه از زمان، دو چهره متفاوت داشته، و تدبیر نیز مقتضی دو واکنش گوناگون بوده است. مقاله حاضر در پی تبیین این تدبیر است.
منشأ قضاوتهای نادرست این است که اولاً تکلیف شرعی را همواره منحصر در جنگ و درگیری دیدهاند و ثانیاً جهاد و مبارزه را همواره سختتر از صلح و آتش بس دانستهاند؛ و حال آنکه این هر دو، نادرست و باطل است. نه تکلیف منحصر در قیام است و نه قبول صلح آسانتر از تن دادن به شهادت.این همان درسی است که باید در مکتب امام مجتبی(ع) آموخت. ایشان به بشر آموزاند که آنچه مهم است عمل به تکلیف است؛ چه جنگ باشد و چه صلح.
امام دوم شیعیان بزرگ مردی است که دوست و دشمن در مورد فضلیتهای اخلاقی و صفات انسانی وی تردید ندارند؛ به گونهای که همه مورخان، حتی آنان که آشکارا مواضعی خصمانه علیه اهل بیت پیامبر داشتهاند، ناچار به اعتراف در مقابل بزرگی و کرامت او شدهاند. با این حال چراییِ صلح امام حسن علیهالسلام با معاویه همواره از پرسشهای ثابت درباره تاریخ زندگانی آن حضرت بوده است. این پرسش آنگاه جدیتر میشود که با قیام خونین کربلا مقایسه گردد. چرا امام حسن (ع) دست از جنگ با معاویه برداشت؛ در حالی که برادرش امام حسین(ع) در مقابل معاویه و فرزندش تا پای جان ایستاد و جنگید؟
به این پرسش پاسخهای متفاوتی دادهاند که هر یک در جای خود درست و آموزنده است. امّا به نظر میرسد در این میان نکتهای پنهان و مغفول مانده است که اتفاقاً از آموزندهترین درسهای زندگی آن حضرت است و این نوشتار کوتاه در پی توجه به همان نکته درس آموز است.
ریشه کج فهمی ها
حقیقت آن است که ریشه اصلی همه سوالهای اعتراضآمیز دربارة رفتار سیاسی و اجتماعی امام حسن (ع) بر این پیش فرض نادرست استوار است که می پندارند: تنها وظیفه ما. در مقابل بدعت و ستم، جهاد و شهادت است که البته انجام آن بسیار دشوار و نشانه شجاعت است. بنابراین پذیرش صلح، فرار از تکلیف و انتخاب آسایش و راحتی به جایِ تلاش در راه خدا است. نتیجه طبیعی چنینِ پندارِ باطلی، پیدایش این سوال است که چرا امام معصومی باید به جایِ تحمل سختی جهاد و مبارزه، به صلح و عافیت طلبی روآورد و امامی دیگر نه؟! مگر هر دو حجت خدا و راهنمای عمل به تکلیف نیستند؟ پس این دوگانگی در عمل چگونه توجیه میشود؟
اتفاقاً مغالطه منطقی و منشأ قضاوتهای نادرست همین است که اولاً وظیفه و تکلیف شرعی را همواره منحصر در جنگ و درگیری دیدهاند و ثانیاً جهاد و مبارزه را همواره سختتر و طاقتفرساتر از صلح و آتش بس دانستهاند و حال آنکه این هر دو، نادرست و باطل است. نه تکلیف منحصر در قیام است و نه قبول صلح آسانتر از تن دادن به شهادت و این همان درسی است که باید در مکتب امام مجتبی آموخت. ایشان به بشر آموزاند که آنچه مهم است عمل به تکلیف است؛ چه جنگ باشد و چه صلح. به همان اندازه که فرار از جنگ (در آنجا که وظیفه ما جهاد است) زشت و مذموم است، شانه خالی کردن از صلح (در آنجا که تکلیف ما آتش بس است) هم قابل سرزنش و مؤاخذه است. شاید برای همین است که پیامبر خدا (ص) چند دهه قبل از آن حادثه، تکرار میکرد که حسن و حسین هر دو امام و الگویِ عمل به وظیفه هستند؛ چه برخیزند و چه بنشینند!
سکوتی سخت تر از فریاد
مهمتر آنکه گاه نشستن و مصالحه، سختتر از ایستادن و مبارزه است؛ واقعیتی که بیش از هر مقطع تاریخی در مورد پذیرش آتش بس از سوی امام حسن (ع) قابل مشاهده و تصدیق است. غفلت بزرگی که موجب تحلیل اشتباه درباره پیشوای دوم شیعیان شده است، همین است که پنداشتهاند «فعل» همیشه سختتر از «ترک» است و حال آنکه در بسیاری مواقع فریاد زدن و جان دادن آسانتر از سکوت و زنده ماندن است؛ گرچه به دیدة دقت سکوت در این جا بالاترین فریاد است و شدیدترین مبارزه.
چه کسی باور میکند که سکوت غیرتمندترین مرد تاریخ، علی علیهالسلام، در برابر تعرض به همسر باوفا و یگانهاش آسانتر از دست بردن به شمشیر باشد؟! بیتردید فشاری که بر روح و جسم آن حضرت وارد شد تا در آن لحظات تلخ و شوم برای بقای دین دم فرو بندد و به تاراج رفتن حق خود را ببیند، بسیار سنگینتر و جان سوزتر از فشاری است که در صحنههای نبرد جانانه با دشمنان خدا و رسول بر او وارد شد.
داستان صلح امام حسن علیهالسلام هم تکرار داستان سکوت پدر او است. تلخی و فشار این صلح را به راحتی نمیتوان تصور کرد. او مردی است که از ابتدای خلافت بر علیه معاویه و سلطنت نامشروعش شوریده است. بارها به تهدیدها و تطمیعهای او «نه» گفته و یارانش را به جهادی بیامان فراخوانده است. امّا آن اصحاب سست عنصر جز خمودی و خامی هنر دیگری از خود نشان ندادهاند. شمار بسیاری با بهانههای واهی از همراهی او در جنگ سرباز زدهاند و گروه اندکی نیز که با او به حرکت در آمدهاند، فریب نیرنگهای دشمن را خورده و با دریافت پول اندک یا وعده دروغ، شبانه به اردوگاه دشمن گریختهاند.
فرزند علی(ع)؛ صلح یا جنگ؟
اینک امام مجتبی (ع) است و غمی بیپایان؛ غم حفاظت از میراث پیامبر و علی. اینک او است و سرنوشت اسلام. در چنین اوضاعی پذیرش شهادت و ملاقات با پدر و مادر و آرمیدن در جوار رحمت حق، شیرینترین آرزویی است که او میتواند داشته باشد؛ در حالی که پذیرش آتش بس و زیستن در دنیایی که معاویه حکمفرمای آن است، شکنجهای است که هر لحظه سختتر از صدها بار مرگ خونین در میدان است. امّا چه باک که این سکوت و صلح مایه بقای دین خدا و عمل به تکلیف است. این جاست که شهادتطلبی عافیتجویی است، نه صلح طلبی؛ به ویژه آنکه همان همرهان سست عنصر اکنون به مدعیان زیادهخواهی تبدیل شدهاند که اقدام امام خویش را مایه ذلت خود مینامند و در گذر از کوچه و خیابان به طعنه چنین سلامش میدهند که «السلام علیک یا مذل المومنین»!! او بار سنگین این همه جهل و جعل را پذیرفت تا اسلام و مسلمانان را از گردنه ای بس خطرناک و لغزنده نجات دهد؛ تدبیر بی نظیر و شجاعانه ای که تمام خطرها را از دین و دینداران دور کرد ؛ تا آنجا که امام صادق (ع) در مورد صلح ایشان فرمود: «...والله للذی صنعه الحسن بن علی(ع) کان خیرا لهذه الامة مما طلعت علیه الشمس.»
استادمحمدرضاحکیمی از عالم خبیری چون کاشفُ الغطا، در مقدمه کتاب «حیاتُ الامامِ الحسن» جملاتی دراین باره نقل کرده است که می تواندحُسن ختام این نوشتار باشد؛ «همه مصلحت و مصلحت همه، در همان کاری بود که حسن (ع) کرد. این را نه از راه تعبد می گوییم و نه از این باب، که چون قضیه این گونه واقع شده در برابر آن تسلیم شویم و کار به خیر و شرش نداشته باشیم، و نه از این باب که ما به «عصمت» عقیده داریم و می گوییم عمل «معصوم» به هر حال مطابق حکمت بوده است. نه! هرگز! بلکه اگر ما در واقعه صلح تدبر کنیم و آن را از همه لحاظ ها و جوانبش بسنجیم و نتایج و مقدمات آن را در نظر گیریم، به قطع و یقین برای ما روشن می شود که تنها راه همان بود که امام حسن پیمود.»
منبع: پایگاه اطلاع رسانی دکتر محسن اسماعیلی