باسمه تعالی
اکنون که از نهر زلال و پالایش دهنده رجب عبور کردهایم و در میانه راه دریای رحمت احمدی غوطهور هستیم تو را میجوئیم که منشاء خیر و خوبیها هستی. ای پادشاه خوبیها و خوبان اکنون که دلها دیگر از غم تنها غمناک هستند زمان آن رسیده که جمال روشن تو روشن کننده تاریکی دلهای ما باشد. آیا شود که امسال با تو افطار کنیم و سحر با تو برخیزیم و به تو اقتدا کنیم؟ چه خوش باشد امامت تو و چه زیباست درک حضور نماز تو. چه نیک باشد بر سر سفره افطار تو روزه باز کردن و چه پسندیده است دعای سحر تو شنیدن.
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن به رُخَت نظاره کـردن سخـن خـدا شـنیدن
ای خدای بزرگ اکنون دیگر طاقتم طاق شده و صبرم لبریز، دیگر نمیدانم دلم دیوانه کیست، کجا میگردد و در خانه کیست؟ ای پروردگار عالمیان ناله از دل میکشیم و فریاد بر میآوریم که آن نیک مرد قافله عشق کجاست؟ آن خورشید فروزان بشریت و آن ستاره هدایت کننده گمراهان و آن برکننده ریشه ظلم و ستمگری؟ آن شیرمرد تاریخ بشریت که همگان در انتظارند تا اعوجاج و انحراف را راست نماید و ظلم و ستم را پایان دهد. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند، آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند؟ آیا شود که دیدگان کم رمق ما به جمال معزّ الاولیاء و مذّل الاعداء روشن شود؟ کجا میگردد آن باب رحمت الهی؟ و آن سبب پیوند آسمانها و زمین؟ کجا میگردد آن فرزند ماههای درخشنده و چراغهای افروزنده؟ ای فرزند صراط مستقیم و ای فرزند خبر بزرگ و ای فرزند یس و ذاریات، ای کاش میدانستم که در کدامین سرزمین دلها به تو آرامش میگیرند و در کجا اقامت گزیدهای؟ شاید نه با پا که با سر به سویت شتابان میشدم، چرا که:
بیتو به سر نمیشود، داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمیشود.
مگر میشود شنید سخن دیگران را بدون آنکه سخن تو شنیده شود. سرور ما اگرچه تو غایبی اما بدان که در قلب ما همیشه حاضری. تو آن آرزوی شورانگیز هستی که هر موضعی ذکر تو را با آه دل همراه دارد. تو آن موجود عزیزی هستی که گرامیتر از تو وجود ندارد. ای عزیز گرانسنگ، تو آن شاخسار رفیع هستی که تو را مانندی نیست، تو آن نعمتی که تو را نظیری نباشد. اکنون تو بگو تا به کی باید چشم به راه بدارم و در هر کوی و برزن سرگردان تو باشم؟ ای راهور سبزپوش جادههای عشق آیا شود که بازآئی و چشمهایمان را با گرد پا نوازش کنی؟ آیا جانها رخ زیبایت را رؤیت خواهندکرد؟ آیا میتوان امید داشت دلهای ویران که هر جمعه به یادت به پا میشوند را دیگر ویران نبینیم؟ آیا شود که آبادی جمالت دل ویران ما را نوبنیاد کند؟
ای امید پایدار که همه در مشارق و مغارب دنیا دل در گرو تو نهادهاند و هر صبح و شام عهد خود را با تو تجدید میکنند آیا شود که بازآیی و عقده از گلوها بازگشائی؟ آیا سابقین به ارادت خود را فراموش نکردهای؟
ای آنکه همه روز تمنایت کنم و با امید تو از جای برخیزم و شبها با آرزوی دیدن رویت به خواب فرو روم، آیا شود طلعت زیبای خود را به ما بنمایی؟ ای جمله علتهای آبادانی سرزمینهای دور و نزدیک آیا رخ مینمائی تا جانها سیراب شوند؟ ای پناه بیپناهان و ای مفزع مظلومان، غم جانکاه ما برطرف نما، رؤیَت خود را برای ما آسان نما.
تو را چه بنامم و با تو چه بخوانم؟ ای عزیزتر از جان آیا راهی هست به سوی تو و آیا میتوان لحظه شیرین دیدارت را منتظر ماند؟ آن زمان کدام است و آن سرزمین کجاست تا از چشمهسار زلال تو سیراب شویم؟ ما تشنگان، دیر زمانی است که به انتظار آب رویت در سعی صفا و مروه دنیا به این سو و آن سو میدویم، اما افسوس که همه سراب است و نتوان سیراب شد.
آیا رسد آن زمانی که بگوییم الحمدلله رب العالمین؟ پس تو ای کشاف کروب و ای غیاث مستغیثین بدان که ما منتظران ولی تو هستیم، ما را از حوض کوثرش جامی گوارا عطا کن که بعد از آن هرگز تشنه نشویم و انتظار ما را پایان ده تا روی ماهش را به نظاره بنشینیم.